آشکار کردن. پراکنده کردن. (یادداشت مؤلف) : من نیز هرآنچه سر و اخفا دل داشت بر تو کردم افشا. واله هروی (از بهارعجم). - افشای سرّی کردن، رازی را آشکار کردن. (یادداشت مؤلف)
آشکار کردن. پراکنده کردن. (یادداشت مؤلف) : من نیز هرآنچه سر و اخفا دل داشت بر تو کردم افشا. واله هروی (از بهارعجم). - افشای سِرّی کردن، رازی را آشکار کردن. (یادداشت مؤلف)
پراکنده کردن. متفرق ساختن: برزم آسمان را خروشان کند چو بزم آیدش گوهر افشان کند. فردوسی. خم آرد ز بالای او سروبن در افشان کند چون سراید سخن. فردوسی. تا که شاخ افشان کند هر لحظه باد بر سرت دایم بریزد نقل و زاد. مولوی. - سرافشان کردن، کنایه است از کشتن: کنون خاک را از تو جوشان کنم برآوردگه بر سرافشان کنم. فردوسی. سپه را همه دل خروشان کنم به آوردگه بر سرافشان کنم. فردوسی
پراکنده کردن. متفرق ساختن: برزم آسمان را خروشان کند چو بزم آیدش گوهر افشان کند. فردوسی. خم آرد ز بالای او سروبن در افشان کند چون سراید سخن. فردوسی. تا که شاخ افشان کند هر لحظه باد بر سرت دایم بریزد نقل و زاد. مولوی. - سرافشان کردن، کنایه است از کشتن: کنون خاک را از تو جوشان کنم برآوردگه بر سرافشان کنم. فردوسی. سپه را همه دل خروشان کنم به آوردگه بر سرافشان کنم. فردوسی
دعوی کردن مدعی بودن مزی تی برای خود قایل بودن، مطالبه کردن در خواس کردن، طلب حریف کردن، در کشتی باستانی هر وقت ورزشکاری ورزشکار دیگر را برای مسابقه دعوت کند میگوید: (ادعا کرده است)
دعوی کردن مدعی بودن مزی تی برای خود قایل بودن، مطالبه کردن در خواس کردن، طلب حریف کردن، در کشتی باستانی هر وقت ورزشکاری ورزشکار دیگر را برای مسابقه دعوت کند میگوید: (ادعا کرده است)