جدول جو
جدول جو

معنی افشا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

افشا کردن(مَ نَ)
آشکار کردن. پراکنده کردن. (یادداشت مؤلف) :
من نیز هرآنچه سر و اخفا
دل داشت بر تو کردم افشا.
واله هروی (از بهارعجم).
- افشای سرّی کردن، رازی را آشکار کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
افشا کردن
للكشف
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به عربی
افشا کردن
Expose
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
افشا کردن
exposer
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
افشا کردن
暴露する
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
افشا کردن
enthüllen
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
افشا کردن
викривати
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
افشا کردن
ujawniać
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
افشا کردن
揭露
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به چینی
افشا کردن
expor
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
افشا کردن
esporre
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
افشا کردن
exponer
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
افشا کردن
blootleggen
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
افشا کردن
노출하다
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
افشا کردن
เปิดเผย
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
افشا کردن
mengungkapkan
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
افشا کردن
उजागर करना
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به هندی
افشا کردن
לחשוף
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به عبری
افشا کردن
ظاہر کرنا
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به اردو
افشا کردن
প্রকাশ করা
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
افشا کردن
kufichua
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
افشا کردن
разоблачать
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به روسی
افشا کردن
açığa çıkarmak
تصویری از افشا کردن
تصویر افشا کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
نیست کردن. نابود کردن. معدوم ساختن. رجوع به افناء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ دَ)
پراکنده کردن. متفرق ساختن:
برزم آسمان را خروشان کند
چو بزم آیدش گوهر افشان کند.
فردوسی.
خم آرد ز بالای او سروبن
در افشان کند چون سراید سخن.
فردوسی.
تا که شاخ افشان کند هر لحظه باد
بر سرت دایم بریزد نقل و زاد.
مولوی.
- سرافشان کردن، کنایه است از کشتن:
کنون خاک را از تو جوشان کنم
برآوردگه بر سرافشان کنم.
فردوسی.
سپه را همه دل خروشان کنم
به آوردگه بر سرافشان کنم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ رادْ دَ)
آفریدن. خلق کردن. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصغا کردن
تصویر اصغا کردن
گوش دادن گوش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
راهنمایی کردن راموزی نیوری رهنمونی کردن به راه راست آوردن راه نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
خشنود گردانیدن رضایت کسی را فراهم آوردن اقناع کردن و بر آوردن خواست و میل کسی
فرهنگ لغت هوشیار
دعوی کردن مدعی بودن مزی تی برای خود قایل بودن، مطالبه کردن در خواس کردن، طلب حریف کردن، در کشتی باستانی هر وقت ورزشکاری ورزشکار دیگر را برای مسابقه دعوت کند میگوید: (ادعا کرده است)
فرهنگ لغت هوشیار
زنده کردن، آباد کردن از نو به رونق و رواج آوردن، از سختی شدید رهایی دادن، اکسید کردن یعنی گرفتن و کم کردن اکسیژن یا کلر و یا ظرفیت یک جسم
فرهنگ لغت هوشیار
به کار بستن روان گردانیدن اندر کردن ورزیدن روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن، روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشا کردن
تصویر انشا کردن
آفریدن سخن نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادعا کردن
تصویر ادعا کردن
داویدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
به انجام رساندن
فرهنگ واژه فارسی سره